ایهان جونمایهان جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ایهان قلیزاده

arezoo_ayhannn

این روزهای گل پسرم

سلام عزیزم ببخش خیلی وقته به وبلاگت سرنزدم چندتا دلیل داشته اول ازهمه که کیبورد خراب شده واقا علی سان اب ریخته وبداز اون هم متاسفانه دستت شکست وتاالان هم وقت درست کردن کبورد روپیدا نکردیم ویکی هم قضیه اسباب کشی حسابی سرم رو مشغول کرده ببخش عزیزدلم, راستی عزیزم خیلی خیلی شلوغ شدی هزار ماشالله ,متاسفانه دوست داری بچه ها رو اذیت کنی ولی فقط سحر رودوست داری وباهاش بازی میکنیم دختر همسایه ی بغلی .بزار ازروز شکستن دستت بگم شماهمیشه بالای سینک تشریف داری روکابینتها, تو3 شهریور رفتی بالای سینک وبه مامان گفتی نیا توروخدا میخوام عروسک هامو ببرم استخر وتا من ومامان بلندبشیم حین نشستن پات لیز خورد و رو دستت افتادی وبردیم دکتر وعکس گفتند شکسته وخل...
13 شهريور 1393

تولدسه سالگی

عزیزم اینا چند تا عکس از تولد سه سالگیت هستش که خیلی خودمونی برگزار کردیم به خاطر پسر دایی زیاد حوصله نداشتیم انشالله سال دیگه تولد 4 سالگیت یه مراسم بزرگ برگزار میکنیم وتلافیش درمیاد.خیلی خیلی دوستت دارم ایهان جونم انشالله یه روز جشن پایان تحصیلیت واسه دکتری رو بگیریم.بوس بوس بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس     ...
14 اسفند 1392

چند روز تا تولد

عزیزم امدم یکم از حال وهوای این روزها برات بگم اول ازهمه ببخش خیلی وقته چیز خاصی برات نذاشتم از    شیرینکاریهات وهمه اتفاقها اخه داشتم اماده میشدم واسه تولدت که میگفتم میخوام واست یه تولد خوب   بگیرم مثل سالهای قبل نباشه که همش گریه کردی عکسهای خوبی داشته باشی واز این حرفها.  ایهان جون   اما این روزها واسه خانواده دایی اینا یه اتفاق بد افتاده متاسفانه پسردایی رضا تصادف کرده وتوicu هستش   خیلی روزهای بدی رو داریم سپری میکنیم یه از خدا بی خبری امدم باماشینش اونقدر محکم بهش کوبیده که     خونریزی مغزی کرده والان 5 روزه توبیمارستان هستش. خوشگلم یادگرفتی داری همش پسردایی رو   د...
7 اسفند 1392

عکسهای تولد

چند تا عکس از تولد بابایی که خیلی وقت بود فرصت گذاشتن تو وب روپیدا نکرده بودم     اینم ایهان وماهان وعلی سان   کیک تولدیکه خودم پخته بودم اینم گریه های اقا ایهان که سر شلوار پوشیدن وعکس انداختن بود ...
30 دی 1392

مریضی ایهان جونم

خوشگلم عزیزدلم فدات بشم الان که دارم اینا رومینویسم شماخوابیدی .ایهانم نمیدونم چی شد اصلا مریض    شدی دیشب داشتی بازی میکردی یدفعه گفتی بابایی سردمه وماهم بخاری رو زیادکردیم وخونه گرم شدم   ولی از یه ساعت بعد اون شروع کردی تب کردن ودیشب هم تاصبح تب داشتی ونمیزاشتی استامینیفون بدیم   ومامان جون دیشب چشم روهم نذاشته همش دستش رو پیشونیت بود که خدایی نکرده تبت زیاد نشه   .عزیزم صبحانه خوردی ومن خیلی خوشحال شدم وتبت هم کم شد ولی  متاسفانه بعد یکی دوساعت تبت   رفت بالاومجبورشدیم استامینفون بدیم وبازم کمی تبت امد پایین ولی تاخواستم بهت نهار بدم استفراغ   شدیدی کردی ودیگه بهت غذا ندادم&...
30 دی 1392

تولدها

عزیزم ایناعکس های تولد یک سالگیت هستش ببخش خیلی خودمونی هستش اخه ما سه چهار روز قبل از تولدت به این خونه اسباب کشی کرده بودیم وزیاد حاضرنبودیم وخودت هم یکم کم حوصله بودی وتوتولدهای دوسالگیت هم سرهرموضوعی گریه کردی میخواستی شمع روکیک نباشه کیکت رو بادست بخوری و........ انشالله تولد سه سالگیت   تولد دوسالگیت   عزیزم اینم کیکت که سفارشی بود ولی بدشده بود ...
22 دی 1392

بدون عنوان

سلام پسرک خوشگلم ببخش خیلی وقت هستش که به وبلاگت سرنزدم ومطالب وعکس جدیید ننوشتم اخه این روزها سرم خیلی شلوغ بود به سلامتی پسرعمه علی سان بدنیا امد وماهرروز میرفتیم ومن کمتر کامپوتر رو باز میکردم واون موقع ها هم غذا میدادم بهت ودیگه وقت برای چیزهای دیگه نبود.بزار یکم هم از شیرین کاریها واتفاقهای این روزهات بگم اول از همه این که داری یواش یواش شعر خوندن (عموپورنگ)یاد میگری ومیکروفن الکی دستت میگیری ومیگه مثل شادمهر میخونم که من ومامان جونم میخوایم قورتت بدیم ازبس خوشگل میشی وقتی شعرمیخونی.راستی دیشب هم داشتیم مسابقه  نگاه میکردیم که داشتن کباب میخوردن وشما حسابی حوس کباب کردی بااینکه شام خورده بودوساعت هم 11 شب بود با بابای...
22 دی 1392