این روزهای گل پسرم
سلام عزیزم ببخش خیلی وقته به وبلاگت سرنزدم چندتا دلیل داشته اول ازهمه که کیبورد خراب شده واقا علی سان اب ریخته وبداز اون هم متاسفانه دستت شکست وتاالان هم وقت درست کردن کبورد روپیدا نکردیم ویکی هم قضیه اسباب کشی حسابی سرم رو مشغول کرده ببخش عزیزدلم,
راستی عزیزم خیلی خیلی شلوغ شدی هزار ماشالله ,متاسفانه دوست داری بچه ها رو اذیت کنی ولی فقط سحر رودوست داری وباهاش بازی میکنیم دختر همسایه ی بغلی.بزار ازروز شکستن دستت بگم شماهمیشه بالای سینک تشریف داری روکابینتها, تو3 شهریور رفتی بالای سینک وبه مامان گفتی نیا توروخدا میخوام عروسک هامو ببرم استخر وتا من ومامان بلندبشیم حین نشستن پات لیز خورد و رو دستت افتادی وبردیم دکتر وعکس گفتند شکسته وخلاصه تا سه نصف شب که بیهوش کردن واتل بندی کردن اینم بگم بابا اونروز روزه بود ودم افطار رفتیم مابیمارستان بابای طفلک تا ساعت سه نصف شب تو بغلش نگه داشت چون از نشستن وتخت وبیمارستان میترسیدی.
بعداز سه هم تاصبح من وشما رفتیم بخش وتاصبح دستموگذاشتم گوشت وخوابیدی چون یکی ازبچه ها تاصبح گریهدمیکرد, ومامان جون وبابایی هم توبیمارستان موندن وتاظهرکه مرخص شدیم.اینم یه روزی بوداز روزهای زندگیمون که عیدفطر هم بود.الان هم دستت خوب شده خداروشکر,البته 6 هفته تو اتل بود, خدای مهربان به خاطر تمام روزهایی درکنار هم بودنمان متشکرم,خداوندا همیشه مواظب پسرم باش